مقاله اختصاصی سلامت 118:
امروز صبح با سر و صدای مهیبی از خواب پریدم که لودری در حین تخریب خانۀ بغل دستی ما به همراه مقادیری قابل توجه از گرد و خاک به هوا بلند کرده بود. هنوز مدت زمان زیادی از فروش خانه توسط همسایۀ سابقمان نگذشته است که مالک مجهولالهویه جدید تصمیم گرفته تا لودر به جانش بیاندازد، و تمام زیر و زبرش را با خاک یکسان نماید... ناچار بیخیال خواب میشوم و برمیخیزم؛ و ناگاه با سایه مردی روی پنجره مواجه می شوم که بر روی دیوار خانهمان ایستاده است. سریعا خود را به حیاط رسانده و میبینم که سایه متعلق به پیرمردی افغانی است که تبر به دست روی دیوار مشغول قطع کردن شاخ و برگ درختان مشرف به دیوار ما می باشد.
اندکی به نظاره این صحنه تأثر برانگیز میایستم. دقیقا متوجه نمیشوم که چرا قبل از قطع کردن کامل درختان میبایست، شاخ و برگشان را چید؟ شاید باید این درختان نیز مانند مجرمانی که قبل از بسته شدن به صندلی الکتریکی سرشان را میتراشند، کچل شوند؟ شاید هم دلایلی روانی پشت قضیه است و این عمل به جهت تحقیر نهایی محکومان صورت میگیرد؟ اصلا چرا اجرای این حکم بیرحمانه را مستقیما به لودری که مشغول انجام عملیات تخریب است محول نمیکنند؟...
این درختان بغل دیوار را تقریبا بیشتر از خود همسایههایمان میشناختم. آخر تقریبا یک پایشان همیشه در خانه ما بود. گاها که درختان خانه خودمان را سمپاشی میکردم، سر لانس سمپاش را کمی هم به سمت آنها نشانه میرفتم. در عوض آنها نیز در فصول مختلف نامردی نکرده و چندتایی انار و گلابی، و گاهی هم گردو در حیاط این طرف میانداختند. راستی درخت مو هم که روزها روی سقف گاراژ ما حمام آفتاب میگرفت، با دیدنمان همیشه از آن بالا خوشههای انگورش را به ما تعارف میکرد.
الان نه خبری از درخت مو است و نه انار و نه گردو. گلابی هم که دارد زیر ضربات تبر پیرمرد به خود میلرزد. شاید هم لرزشش به خاطر شوکی است که از دیدن سرنوشت دوستانش به او دست داده است. نمیدانم...
جلو میروم و سلام میکنم. پیرمرد با محبتی است و مطمئنا مأمور و معذور. میگویم آخر برای چه این بیزبانها را سر میبری؟! میگوید که "وا... گفتند که همه را بغیر آن دوتا که جلوی در است قطع کن."
چه بگویم؛ کمی دیر رسیدهام. در این زمین هزار متری، راحت بیست - سی اصله درخت تنومند میزیستند که هماکنون چهار – پنجتایی بیشتر از آنها نمانده است. زیاد تعجب آور نیست که چرا در همان روز اول تخریب، ترتیب همه درختان را دادهاند. این کار در ایران یک اصل مرسوم است. مسئله فقط به نگرانی از گیر دادن احتمالی شهرداری و جلوگیریاش از قطع کردن درختان در آینده مربوط نمیشود. آخر مگر بعدا نمیخواهند دوباره در آنجا درخت بکارند؟
این مسئله یک جورهایی جنبه تشریفاتی هم پیدا کرده است. بدین صورت که کسی که کنترل ملکی را بدست میآورد، میخواهد که کلیه آثار مالک قبلی را در آن محل محو کند؛ و ظاهرا درختان نشان و یادآوری هستند انکار ناشدنی از تملک گذشته، و احتمالا چون خاری جلوه میکنند بر چشم صاحبان جدید.
شما توجه بفرمائید که رسم قطع درختان تنها مرتبط به املاک مسکونی نیست. در واقع هر کسی که بخواهد حاکمیت خود را بر اراضییی اثبات نماید در مرحله اول میرود سراغ درختان فلکزده آنجا. مثلا وقتی شخصی علاقهمند باشد که بخشی از جنگلها یا مراتع طبیعی را به داراییهای خود بیافزاید در مرحله اول ریشه درختان آن منطقه را میکَنَد. یا اگر ارگانی بخواهد مالکیت خود را بر زمینی اثبات کند و یا از غاصبان «خلع ید»! نماید، اقتدارش را روی درختان آن زمین به نمایش میگذارد. یا زمانی که سازمانی در مذاکراتش با مسئولان سازمان مراتع و جنگلها مثلا برای جادهکشی یا ساختمانسازی دربخشی از منابع طبیعی به بنبست میرسد، سریعا دست به ارّه میگردد تا شاید مسئولین مربوطه را در عمل انجام شده قرار دهد...
چندی پیش به باغ یکی از آشناها رفته بودم که برای احداث یک گلخانه دو – سه هزار متری در باغش، میخواست با من مشورتی نماید. یادم میآید تعریف میکرد که بعد از اقدامش برای گرفتن مجوز و البته وام، بازرسی برای مشاهده و ارزیابی زمین به باغشان رفته بود. بعد از اندکی گشتوگذار در محل احداث، به آرامی به او گفته بود که «از من نشنیده بگیر، ولی قبل از هر کاری بهتر است که درختان محوطه لازم را قطع نمایی و اثری از آنها به جا نگذاری تا بعدا با مشکلی مواجه نشوی!» و البته صاحبباغ مذکور بابت این توصیه صمیمانه شخص بازرس بسیار ممنون و سپاسگزار او گشته بود. (هر چند که بعد از چند سال وامی به او تعلق نگرفته و پروژه احداث گلخانه نیمهکاره رها شد و چیزی از این معامله برایش جز مقداری الوار و زمینی خالی باقی نماند.)
فکر میکنم توصیه بازرس مهربان به فرد باغدار، توصیهای است که این روزها خیلی از ما ایرانیها در گوش یکدیگر زمزمه میکنیم: «قبل از هرکاری درختان را قطع کنید!»